Web Analytics Made Easy - Statcounter
به نقل از «عصر ایران»
2024-05-03@03:11:05 GMT

چالش با ارزش‌های لیبرالیسم غربی در جهان امروز

تاریخ انتشار: ۱۶ فروردین ۱۴۰۳ | کد خبر: ۴۰۰۶۳۱۹۹

  منبع: واشنگتن‌پست 
تاریخ انتشار: 22 مارس 2024 
نویسنده: فرید زکریا 
مترجم: لیلا احمدی  
 
➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 
عصر ایران/ ترجمه: دولت‌ها در گذر تاریخ، تعاریفی در باب زندگی شایسته ارائه داده‌اند و مردم را به خدمت به خداوند، میهن یا آرمان کمونیستی فرا خوانده‌اند. نتایج این تبلیغات اغلب فاجعه‌بار بوده است؛ اما دولت لیبرال به شهروندان خود نمی‌گوید چه چیزی به حیات شایسته و بسامان می‌انجامد.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

سیستم‌های لیبرال چنین مقولاتی را به خود فرد واگذار می کنند و مجموعه‌ای از رویه‌ها شامل انتخابات، آزادی بیان، دادگاه‌های مستقل و مانند این‌ها را برای تأمین آزادی اشخاص، رقابت‌های منصفانه و برابریِ فرصت‌ها در نظر می‌گیرند. جوامع مدرن از زندگی و آزادی شما حراست می‌کنند تا بتوانید مختارانه در پی شادمانی و رضایت باشید. لیبرالیسم، مداخله‌ای در جهان‌بینیِ مردم ندارد و طرفدار آزادی اندیشه است؛ بااین‌حال معنابخشیدن به زندگی آسان نیست و شاید رجوع به کتاب مقدس یا قرآن برای خیلی از افراد ساده‌تر باشد. بسیاری "پروژۀ عقلانیِ لیبرالیسم" را جایگزین ضعیفی برای ایمان به خداوند می‌دانند. 


 
"فرانسیس فوکویاما" [فیلسوف شهیر، استاد اقتصاد سیاسی و رئیس‌گروه توسعۀ اقتصاد بین‌الملل در دانشگاه جانز هاپکینز] در کتاب معروفش "پایان تاریخ و آخرین انسان (1992)" که در باب بسط لیبرال‌دموکراسی و بازار آزاد در جهان غرب است، از پایان فرگشت اجتماعی‌فرهنگیِ بشر سخن به میان می‌آورد و روایتی از چیرگیِ لیبرال دموکراسی را شرح می‌دهد. فوکویاما می‌گوید پیروزی بر کمونیسم، جوامع غربی را ثروتمند و آرام کرده اما به انفعال مطلق انجامیده است. روایتِ فوکویاما از پیروزی بر کمونیسم، حاوی افرادی است که هیچ دلیلِ ایدئولوژیکی برای دفاع از حیاتشان ندارند، اوقاتشان را صرف برآورده‌ساختنِ نیازها و خواسته‌های مادی می‌کنند و در پوچی، تنهایی و افسردگی به سر می‌بردند. 
 
پوپولیسم، ناسیونالیسم و اقتدارگرایی بر همین خلأ معنوی بنا شد. آن‌ها چیزی را به مردم پیشنهاد می‌کنند که "اریش فروم" (روان‌شناس اجتماعیِ بلندآوازۀ مکتب فرانکفورت، دانشمندِ سوسیال‌دموکرات و از برجسته‌ترین فیلسوفانِ مکتب اومانیسم که می‌کوشد ارتباط متقابل روان‌شناسی و جامعه را شرح دهد و معتقد است با به‌کار بستنِ اصول روانکاوی، مشکلات و بیماری‌های فرهنگیِ بشر درمان می‌شود) آن را «فرار از آزادی» می‌نامد. فروم، روان‌شناسِ برجسته‌ای است که ظهور فاشیسم را مطالعه کرده و استدلالش این است که وقتی انسان‌ها در هرج و مرجِ آزادی به سر می‌برند، همیشه در هراسند. صفرد هراسان به دنبال کسی یا چیزی است که خود را به آن گره بزند. او دیگر طاقت ندارد خودش باشد و دیوانه‌وار تلاش می‌کند از شر خویشتنِ بی‌معنایش خلاص شود تا با حذف این بار سنگین به آرامش برسد. 
 
استدلالِ "ویکتور اوربان" (نخست‌وزیر دموکراتِ مجارستان) در توضیح ایدئولوژی غیرلیبرالش این است که لیبرالیسم بیش از حد بر فرد و منیّتِ او متمرکز است. او سال گذشته به "تاکر کارلسون" (روزنامه‌نگار و مجریِ فاکس‌نیوز) گفت: "چیزهایی داریم که مهم‌تر و برتر از فرد هستند. مقصودم خانواده، ملت و خداوند است. سیاست‌های اوربان ظاهراً در پی استقرار همه‌چیز بر شالوده‌ای واحد و به قول فروم، از بین بردن "بار نفس" است. "پوتین" با ورق‌زدنِ برگی از همان کتاب، از روس‌ها می‌خواهد آوای غرب برای "ابراز وجودِ فردی" را دنبال نکنند و درعوض بکوشند روسیه دوباره بزرگ و شکوهمند شود. "شی" هم با لحنی مشابه  از "پروژۀ عظیمِ جوان‌سازیِ ملی چین" حرف می‌زند و فرهنگ چینی را متمایز از فردگراییِ غربی می‌داند. 
 
درک این نکته مهم است که از نظر مادی، غرب همچنان قدرت مند است. ائتلافِ حامی اوکراین که شامل ایالات متحده، کانادا، اروپا، دموکراسی‌های آسیای شرقی، استرالیا، سنگاپور و همۀ کشورهایی است که درمجموع «وست‌پلاس» نامیده می‌شوند، حدود 60 درصد از تولید اقتصاد جهانی را تشکیل می‌دهد. اروپا با بحرانِ اوکراین و تهدیدات روسیه، متحدتر از همیشه است و وست‌پلاس بیش از هر زمان دیگری همبستگی دارد. "حفظِ وحدت" چالش مهمی است، اما از چالش جنگ سرد بزرگ‌تر نیست؛ زمانی که خیلی از کشورها به دنبال یافتنِ راه سومی بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی بودند. وست‌پلاس با چنین وحدت منسجمی می‌تواند صلح و آزادی به ارمغان بیاورد. 
 
دیپلمات‌هایی که اتحادیۀ اروپا را پایه‌گذاری کردند، هراسان از رخدادهای تاریخیِ گذشته و مصمم بودند تا مانع شوند جنگی دیگر در اروپا به راه ‌بیفتد. رهبران اروپایی اکنون همان مسئولیت تاریخی را احساس می‌کنند. اتحادیۀ اروپا از زمان تأسیس، رؤیاهای بزرگی داشته، اما هرگز نتوانسته بر چالش‌های خود غلبه و در قالب کلی منسجم عمل کند.
  
اگر اروپا در صحنۀ جهانی به بازیگری استراتژیک بدل شود، می‌تواند تحول‌آفرین باشد و  البته بزرگ‌ترین پیامد ژئوپلیتیکیِ چنین تغییری، تهاجم روسیه است. 
 
ایالات متحده نیز به نوبۀ خود، باید به شیوه‌ای تاریخی‌تر عمل کند و آموزۀ اصلیِ سدۀ گذشته را به خاطر بسپارد و آگاه باشد که سیستم بین‌الملل با رفتار تهاجمی و غیرلیبرال به انزوا خواهد گرایید؛ درمقابل سیستمِ درگیر با ابرقدرت‌ها می‌تواند از صلح و لیبرالیسم محافظت کند. ایالات‌متحده می‌تواند با اروپای متحدتر و ژاپن، کرۀ جنوبی، استرالیا و سنگاپور همراه باشد و هدف مشترکی تعریف کند. شاید هند، ترکیه و برخی دیگر هم به آن‌ها بپیوندند. درواقع به جای این‌که حکومتی هژمونیک از نظم بین‌المللی حمایت کند، ائتلافی از قدرت‌ها، حول منافع و ارزش‌های مشترک متحد خواهند شد. 
 
فراتر از چالشِ تقویتِ نظم لیبرال در سطح بین‌الملل، چالش دفاع از پروژۀ لیبرالیسم است و البته این دو به هم مرتبطند. مثلاً در هند، اوج اقتصادی این کشور با موجی از نسخۀ بومیِ ناسیونالیسمِ پوپولیستی موسوم به "هندوتوا" [که نوعی پان‌هندوئیسم است]، پیوسته است. "نارندرا مودی" (نخست‌وزیر هند) اکنون به معضل سیاسی و بخشی از بحران عظیم جهانی مبدل شده که ایالات‌متحده باید با آن مقابله کند و دریابد که چگونه به متحدان بالقوه‌ای که سیاستِ ملی‌گرایانۀ غیرلیبرال دارند، نزدیک شود. 
 
قدرتمندان پوپولیست در سراسر جهان ادعا می‌کنند ارزش‌های جامعۀ باز یعنی کثرت‌گرایی، مدارا و سکولاریسم، ارزش‌های غربی هستند. آن‌ها خود را در حال ایجاد فرهنگ سیاسیِ ملی، اصیل و متمایز از لیبرالیسم غربی نشان می‌دهند و ممکن است فرسایشِ ایده‌های جهان‌وطن و لیبرال در این جوامع نشان دهد بر نخبگانی تکیه کرده‌اند که تحصیل‌کردۀ غرب یا ملهم از غربند. 
 
اولین نخست‌وزیر هند، "جواهر لعل نهرو" که دانش‌آموختۀ "هارو" (مدرسۀ برجستۀ بریتانیایی) و کالج "ترینیتیِ" کمبریج بود، زمانی به سفیر آمریکا گفته بود: "من آخرین سیاست‌مدار انگلیسی هستم که بر هند حکومت می‌کنم." کشوری که نهرو و رهبران دیگر پس از استقلال ایجاد کردند، بر پایۀ ارزش‌هایی بنا شده بود که از پیوندی ژرف با بریتانیا و غرب نشأت می‌گرفت. هند در دورۀ این رهبران، دولتی سکولار، کثرت‌گرا، دموکراتیک و سوسیالیستی داشت. من اولین کسی بودم که کنارگذاشتنِ میراث‌های سوسیالیستی هند (که باعث اختلالات و فسادهای بی‌شمار شده بود) را جشن گرفتم؛ اما سوسیالیسم، یگانه ایدۀ وارداتی غربی نیست. انواع ایده‌های روشنگری شامل آزادی مطبوعات، دادگاه‌های مستقل و تساهل مذهبی در کشورهایی مانند هند، ترکیه و برزیل کم‌رنگ شده‌اند. درست است که روسیه و چین، نارضایتیِ ضدغربی را در کشورهای دیگر برانگیخته‌اند، اما آن‌ها از واکنش‌هایی که در حال حاضر وجود دارد سوء‌استفاده می‌کنند. پروژۀ روشنگری که نظمِ بین‌المللیِ لیبرال بخش مهمی از آن است، در بسیاری از کشورها میراث سلطۀ غرب قلمداد می‌شود. 
 
بزرگ‌ترین خطری که درحال‌حاضر با آن روبرو هستیم، این است که در کانونِ  سیاست غرب‌، افرادی قرار دارند که پروژۀ روشنگری را رد می‌کنند. بسیاری از رأی‌دهندگان در ایالات‌متحده، بریتانیا و فرانسه، پوپولیست هایی را برمی‌گزینند که خود را کاملاً مخالفِ نظمِ مستقر و ارزش‌های نهفته در آن معرفی می‌کنند. پوپولیست‌ها از اهمیت والای خدا، کشور و سنت دم می‌زنند و این ایده‌ها طنینِ قدرتمندی دارد. 
 
مشکل لیبرالیسم این است که بیش از حد موفق بوده و به نیروی اصلی برای نوسازیِ سیاسی در سراسر جهان مبدل شده است. در قرون گذشته شرایط جور دیگری بود. در گذشته سلطنت‌، اشرافیت‌، سلسله‌ مراتبِ کلیسایی، سانسور، تبعیض رسمی و قانونی و انحصارات دولتی روی کار بود. با گذشت زمان، همۀ این سنت‌ها و رویه‌ها به دلیلِ جذابیت قدرتمندِ ایده‌های لیبرالی [که آزادی‌ها و حقوق فردی را تجلیل می‌کنند، مردم عادی را به قدرت می‌‌رسانند و با استبداد و کنترل دولتی مخالفند]، درهم شکسته و فرو ریخته‌اند. ایده‌های لیبرالیسم در اقتصاد با مضامینِ احترام به مالکیت خصوصی، بازارهای باز و مبادلات آزاد، تقریباً در همه جای دنیا شکل گرفته‌اند؛ هرچند اغلب با تعدیل‌هایی برای تضمینِ برابری اقتصادی همراه شده‌اند؛ اما لیبرالیسم هم سیستم کاملی نیست و کاستی‌ها و زیاده‌روی‌هایش، خوراک دشمنان است. 
 
ما در عصری انقلابی به سر می‌بریم. مردم از تغییرات و دگرگونی‌هایی که رخ داده، مضطربند و از آینده‌ای می‌ترسند که می‌تواند با اختلالات بیشتر، جابجایی‌های بزرگ‌تر و از دست‌دادن دنیایی همراه باشد که در آن بزرگ شده‌اند. برخی در غرب، آمادۀ پذیرش رادیکالیسم هستند.
  
برخی در انتظار فروریختنِ سلطۀ طولانیِ غرب و آرمان‌هایش هستند؛ اما اگر لیبرالیسم را در داخل از بین ببریم و اجازه دهیم در خارج از کشور نیز فرسایش یابد، بنای ایده‌ها و شیوه‌های پی‌ریزیِ لیبرالیسم و دموکراسی فرو می‌ریزد و به جهانی پرتاب خواهیم شد که فرودست‌تر، پرتنش‌تر و پرجدال‌تر از جهان گذشته است.

کانال عصر ایران در تلگرام بیشتر بخوانید: بازگشت به عصر رقابت‌ها بعد از 3 دهه هژمونی آمریکا

منبع: عصر ایران

کلیدواژه: فرید زکریا واشنگتن پست

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.asriran.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «عصر ایران» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۴۰۰۶۳۱۹۹ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

تظاهرات در دانشگاه‌های آمریکا به چه معناست؟

فرارو- شمار قابل توجهی از تئوریسن‌ها و تحلیلگران عرصه روابط بین الملل بر این باورند که نظام بین الملل در شرایط کنونی وضعیت به شدت حساس و خاصی را سپری می‌کند. در حقیقت، آن‌ها بر این باورند که جهان در یک پیچ حساس تاریخی است که روند تحولات در آن سمت و سو‌های جدیدی را نوید می‌دهند و به تدریج باید انتظار ظهور واقعیت‌های تازه‌ای را نیز داشت.

به گزارش فرارو، در این چهارچوب، جهان غرب به عنوان بنیانگذار اصلی نظام بین المللی کنونی جهان، موقعیت خود را به شدت در معرض خطر و تهدید می‌بیند. به بیان ساده تر، نظام بین المللی غربی جهان، تکانه‌های سختی را تجریبه می‌کند و هیچ بعید نیست که در سال‌های آتی شاهد فروپاشی هژمونی این نظام بین الملل در عرصه جهانی باشیم.

در این رابطه، برخی اندیشکده‌های معتبر غربی حتی به این مساله اشاره داشته اند که تا پایان دهه ۲۰۲۰ میلادی، هژمونی جهانی آمریکا از بین می‌رود و این کشور از حیث قدرت بین المللی، سقوط قابل توجهی را تجربه خواهد کرد.

با این همه، به طور خاص می‌توان ۳ نشانه مهم و محوری از در خطر بودن هژمونی جهان غرب در چهارچوب معادلات کلان نظام بین الملل را شناسایی کرد.

۱. افول اخلاقی و اقناعیِ هژمونی غربی

شاید هیچگاه به اندازه وضعیت کنونی، افول اخلاقی و قدرت اقناعی هژمونی جهانی غرب، آشکار نشده است. جنگ اوکراین در نوع خود نشان داد که تا چه اندازه قدرت‌های غربی با لغات بازی می‌کنند و ملت‌هایی نظیر اوکراین را سپر بلای اهداف و منافع کلان خود می‌کنند.

با این حال، جنگ غزه تیر خلاصی به جهانی از تئوری پردزای‌های غربی‌ها با محوریت برسازی تصویری انسانی و آرمانی از خود در جهان بشریت بود. جهانی که مدعی بوده نقطه اوج کلیه ارزش‌های متعالی و انسانی است و اساسا جهانِ مقابل آن چیزی جز اردوگاه شَر نیست. اکنون به وضوح مشخص شده که نه تنها دیگر ملت‌های جهان آگاهی قابل توجهی را در مورد نفاق و استاندارد‌های دوگانه قدرت‌های غربی پیدا کرده اند بلکه حتی در خاک خودِ قدرت‌های غربی نظیر آمریکا نیز جامعه دانشگاهی و افکار عمومی، به نحوی گسترده علیه نظام حکمرانی این کشور و همدستی آن با جنایات گسترده صهیونیست‌ها در جنگ غزه به پا می‌خیزند و یک نَه بزرگ را به آنچه دموکراسی و رویای آمریکایی ادعا شده و می‌شود، می‌گویند.

موضوعی که حقیقتا ضربه‌ای بزرگ به گفتمان حکمرانی و سیاسی آمریکا است و تا حد زیادی موقعیت و جایگاه این کشور در عرصه نظام بین الملل را تضعیف و پوشالی بودن شعار‌های دور و دراز و متعالی اش را پیش چشم همگان قرار داده است.

۲. ضعف اهرم رسانه برای هژمونی غربی

هژمونی غربی در نظام بین الملل تا حد زیادی متکی به ابزار رسانه و تبلیغات بوده است. این در حالی است که در شرایط کنونی جریان‌های سیاسی و رسانه‌ای غربی دست به هر اقدامی می‌زنند تا افکار عمومی خود را قانع کنند که خروش و قیام علیه نظام‌های حکمرانی غربی، گزینه خوب و درستی نیست و واقعیت‌ها دقیقا همان چیزی‌هایی هستند که این نظام‌های حکمرانی مطرح می‌کنند.

 در سطوح نخبگانی و عمومی در جوامع غربی روند‌ها و رویه‌های متفاوتی در حال شکل گیری هستند. موضوعی که هم تحت تاثیر استاندارد‌های دوگانه جهان غرب و هم متنوع‌تر شدن منابع دریافت اخبار و واقعیت‌ها است. معادلاتی که همه و همه یک رکن مهمِ هژمونی غرب در نظام بین الملل که همان عنصر و اهرم تبلیغات است را از کار انداخته و از واقعیت‌های تازه‌ای رونمایی کرده است.

۳. حملات معنادار به جهانِ غیرغربی

در سال‌های اخیر نظام‌های حکمرانی در غرب و به طور خاص در آمریکا، حملات گسترده و بی‌منطقی را علیه گسترش حضور و نفوذ و قدرت دیگر قطب‌های قدرت در عرصه روابط بین الملل در دستورکار قرار داده اند. به عنوان مثال، جهان غرب به شدت نسبت به توسعه نفوذ ایران در منطقه غرب آسیا و یا مناطقی نظیر آفریقا و آمریکای لاتین حساس بوده و انواع و اقسام حملات تبلیغاتی و رسانه‌ای را در این رابطه علیه ایران معطوف کرده است. در مورد چین نیز سال هاست که توسعه نفوذ این کشور در قاره‌ای نظیر آفریقا، با حملات سنگین تبلیغاتی همراه شده و سعی شده تصویر یک بازیگر خطرناک از چین در قاره آفریقا ارائه شود. در مورد روسیه نیز عینا یکچنین رویکردی رواج دارد.

در این چهارچوب، همینکه جهان غرب و هژمونی غرب در عرصه نظام بین الملل، به این نقطه رسیده که با حملات تبلیغاتی و رسانه‌ای به مصاف رقبای بین المللی خود می‌رود، گواهی روشن بر تضعیف اهرم‌های میدانی و در دسترس آن است. موضوعی که به زعم برخی تحلیلگران برجسته حوزه روابط بین الملل، نمودی عینی از دست پاچگی غرب در مواجهه با واقعیت‌های جدید نظام بین الملل را نیز به نمایش می‌گذارد.

دیگر خبرها

  • تظاهرات در دانشگاه‌های آمریکا به چه معناست؟
  • ذهن آمریکااندیش
  • آمریکایی‌ها درباره حقوق بشر فقط لفاظی می‌کنند
  • جمع‌آوری ۵۵۰ میلیارد ریال کمک برای آزادی زندانیان در آذربایجان‌غربی
  • ارزش های اخلاقی در ایرانیان بالاترین رتبه را در جهان دارد
  • دستاورد تجمعات دانشجویان آمریکایی شفاف شدن چهره غرب است
  • آشکار شدن فریبکاری غرب در پیچیدن نسخه‌ آزادی‌خواهی برای دیگران
  • خشونت با دانشجویان ذات اصلی آمریکا را نشان داد
  • «دوگین»: اوکراین نباید وجود داشته باشد
  • نظام استکباری غرب با چالش بزرگ خیزش افکار عمومی روبه‌رو است